۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

فاطمه اکبری نسب، مامور وزرات اطلاعات آخوندی در آلمان!

فاطمه اکبری نسب، مامور وزرات اطلاعات آخوندی در آلمان!

روز چهارشنبه 6 آبان ۹۴دادستاني آلمان اعلام كرد يك مرد 31 ساله به نام «میثم ب»
 را به اتهام
مزدوري براي وزارت اطلاعات رژيم ايران و جاسوسي عليه سازمان مجاهدين خلق ايران دستگير كرده است. بنا براين خبر منازل 5 تن ديگر به اتهام مشابهي، يعني جاسوسي عليه مجاهدين توسط دادستاني آلمان مورد بازرسي قرار گرفته است. پلیس آلمان درهنگام دستگیری آنها با آمادگی و تجهیزات کامل وارد محل استقرار آنها شده است. گفته میشود،آنها از مدتها قبل تحت نظر پلیس آلمان قرار داشته و ارتباطات آنها تحت کنترل بوده است .
یکی از ۵ نفری که منزلش مورد بازرسی قرار گرفته است، زنی به نام فاطمه اکبری نسب ساکن شهرکلن میباشد. او ازسالهاپیش مظنون به همکاری با وزارت اطلاعات آخوندی بوده است. وزارت اطلاعات طی سالهای گذشته، به شیوه های مختلف سعی کرده، برخی از ایرانیان حقیر وپست را برای جاسوسی علیه پناهندگان ایرانی و بویژه مجاهدین اجیر نماید. اداره حراست آلمان هر ساله به جامعه ایرانی وبین المللیدراین زمینه گزارش داده است. بطور مثال: در گزارش سال۲۰۱۱ در مورد فعالیت های وزارت اطلاعات در آلمان مینویسد:«فعاليتهاي جاسوسي ايران كه عليه آلمان صورت ميگيرند، اغلب توسط وزارت اطلاعات انجام ميشوند. يك موضوع محوري در فعاليتهاي جاسوسي  [ايران] شناسايي مخالفان تبعيدي در بين جامعه ايرانيان مقيم آلمان مي باشد كه جمعيت آنها به 50.000 نفر بالغ ميشود. در اين رابطه سازمان مجاهدين خلق ايران MEK و بازوي سياسي آن شوراي ملي مقاومت ايران NWRI  به طور خاص در مركز اين فعاليت‌ها قرار دارند. علاوه بر اين واواك يك علاقه شديد عملياتي براي شناسايي اهدافي در آلمان، بخصوص در بخش سياست خارجي و امنيتي، از خود نشان ميدهد. در راس اين فعاليتها جمع آوري اطلاعات در مورد تاسيسات آلمان در داخل  خارج از كشور  و همچنين برخورد با شهروندان  آلماني قرار دارد.» در انتهاي گزارش تحت عنوان ”ارزيابي” چنين آمده است : «اصلي‌ترين وظيفه دستگاه جاسوسي رژيم، حفاظت و تثبيت رژيم فعلي است. از اين رو در آينده نيز رژيم ايران روي اپوزيسيون ايران در آلمان تمركز خواهد داشت. »
فاطمه اکبری نسب کیست ؟

زنی که حق وجود ندارد؟! – مینا انتظاری



تمام دهه سیاه و خونین شصت را در زندان و بندهای سیاسی بسربرد، ده سال! آنهم در شکنجه گاههایی همچون اوین مخوف و قزل حصار و گوهردشت، در آن دورانی که دژخیم لاجوردی در دادستانی با خط امامیهای هفت خط، در جنایت و خونریزی علیه گلهای سرسبد نسل انقلاب، در پیشگاه آن امام کذّاب، کورس و رقابت بیرحمانه ای با هم داشتند… اتاقهای تعزیر آغشته در چرک و خون، شبهای تیرباران و شمارش تیرهای خلاص، وداع های آخر با یاران و وصیت نوشتن نوجوانان، شبهای بینهایت و فجایع واحد مسکونی و قبر و قیامت
حدود هفت سالش را باهم در همان زندان و شرایط هولناک، همزنجیر و گاه همبند بودیم… در فاجعه ملی «قتل عام» تابستان ۶۷ در صف اعدام بود، از معدود شاهدان و بازماندگان در آن هنگامه ی بود که یاران همبندش را بسوی طناب های دار میبردند و خدا میداند که شاهد چه صحنه هایی بوده… وقتی هم که از بند و زندان رها شد و حتی تشکیل خانواده داد باز هم آرام و قرار نداشت. سرانجام بعد از چند سال، کودک دو ساله اش را که پاره تنش بود به خانواده اش سپرد و برای ادامه مبارزه با ملایان تبهکار راهی خط مقدم نبرد در «اشرف» و خطرناک ترین جایی شد که جز جنگ و جراحت و زندگی سنگری و محاصره و بمباران و کشته شدن چیز بهتری برایش متصور نبود.

بارها تا یک قدمی مرگ پیش رفت و شاهد بدنهای مجروح و یا پیکرهای تکه تکه شده یاران عزیزش بود. در این مسیر و برای وقف تمام عیار زندگیش بخاطر آرمانش، حتی از همسرش نیز جدا شد. شرایط سیاسی و نظامی تیره و تار بود و چشم انداز روشنی در پیش نبود ولی این «زن» همراه با خیل یارانش جا نزد در حالیکه برخی دیگر و از جمله همسر سابقش، با هر توجیهی، ترجیح دادند که به همرزمان سابق شان پشت کنند و رفتند. او با سی و چند سال سابقه زندگی سیاسی و مبارزاتی بعنوان یک رزمنده آزادی، هنوز با یک امید و آرزو زندگی میکند: سرنگونی فاشیسم مذهبی!

او حالا در لیبرتی در شرایط بسیار طاقت فرسای زیستی و محاصره پزشکی، در کنار همان یاران و دلاورانی بسر میبرد که پس از سالیان بر سوگندشان برای آزادی و به پیمانشان با خلق محبوبشان همچنان وفادار مانده اند، در حالیکه در هر شب و هر روز و یا حتی هر لحظه، سایه موشکهای مرگبار سفارشی از جانب ملایان و لهیب آتش انفجار و نفیر سوت قبل از انفجارشان را بر روی قتلگاه خود میتوانند حس کنند… ولی هنوز ایستاده اند البته با غرور و افتخار!

اسمش پروین است، پروین فیروزان، شاید اگر ایرانی و مجاهد نبود الان در ادبیات سیاسی معاصر و در محافل مبارزان تبعیدی، بسا درودها و سرودها به افتخارش ترّنم و طنین انداز میشد و چه بسا در رزمندگی و پایداری و فداکاری، حتی از «رزا لوکزامبورگ» و یا «تانیا» همرزم چه گوارا و «جمیله بوپاشا» و بسیاری دیگر از زنان پارتیزان و مبارزان جانفشان معروف جهان، منزلتی بالاتر میافت.

شاید هم کافی بود او زن کُردی باشد از اهالی شجاع کوبانی یا چریکی چپ در جنگلهای بولیوی… آنوقت فیلمها و کلیپ های واقعی از فرازهای زندگیش ساخته میشد … حتی بی بی سی هم برای خالی نبودن عریضه برای او و یارانش برنامه ویژه میگذاشت، البته با دعوت از دوستانش و نه دشمنانش!

ولی هیهات که فعلآ در چهارچوب سیاست جهانی مماشات و تبانی ارتجاع داخلی و استعمار خارجی بر علیه منافع مردم ایران، این چنین مقرر شده که مجاهدین ایرانی کاملآ سانسور شوند و بدتر از آن سنگسار سیاسی شوند و البته ریختن خونشان هم که مباح است، حتی دست بسته و بی سلاح و بیدفاع

همه ما، ملاهای تبهکار را خوب میشناسیم، همان قاتلین آزادیخواهان ایران زمین و غاصبین حق حاکمیت مردم ایران، که البته دشمن اصلی ما، همه ما، و از جمله پروین و یارانش هستند. ولی اوضاع و احوال روزگار ما بسا فراتر و پیچیده تر از این حرفهاست، بخصوص وقتی پای نارفیقان نابکار و خائنین خنجر بدست هم به میان میاید

من در حد همان خاطرات سایه روشن دوران زندان، پروین را دختری متواضع و مهربان بیاد دارم. در تمامی سالهای تبعید هم با اینکه از طریق سیمای آزادی و یا سایتهای اینترنتی با اشتیاق دنبال میکردم، بندرت میدیدم که او از دلاوری و درد و رنج و یا خاطرات تلخ و شیرین خودش چه در زندان و چه در میدانهای رزم آزادیبخش سخن بگوید… چند روز پیش اما، او با همه بردباری و ازخودگذشتگی که در برابر ناملایمات و نامردمی ها، بخصوص طی سالهای پرفتنه اخیر داشته و خودش را سنگ زیرین آسیاب کرده بود، برای مقابله با یک جنگ کثیف روانی، نامه روشنگری نوشت و از مجامع حقوق بشری تقاضای کمک کرد.

ماجرا بسادگی از این قرار است که همسر سابق پروین، یعنی عباس محمدرحیمی، در حالیکه ۱۸ سال پیش رسمآ از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتند و ۱۱ سال قبل هم عباس از کلیه روابط مجاهدین جدا شده و سالهاست که در انگلستان زندگی شخصی خودش را دارد و حالا متاسفانه بخاطر بیماری مزمن سرطان در بیمارستانی در لندن بستری است، بناگاه در یک نامه چند خطی، آمرانه از رهبری مجاهدین میخواهد که پروین را هرچه زودتر از «لیبرتی» نزد او و پسرش به «لندن» بیاورند! و اگر این کار نشود آنوقت همان کاری را میکنند که الان دارند میکنند! یعنی سیلابی از اتهام علیه مجاهدین و رهبرانش

من خانواده «محمدرحیمی» را لااقل از دوران زندان بخوبی میشناسم. دو دختر دلاور این خانواده یعنی مهری و سهیلا محمدرحیمی از عزیزترین یاران مجاهدم بودند که در تابستان ۶۷ سربدار شدند. دو پسر دلیر این خانواده، عزیز و هوشنگ نیز یکی فدایی و یکی مجاهد، جان شیرین را فدای راه آزادی کردند. همینطور یک نوه شانزده ساله این خانواده هم بنام حسین مجیدی به جرم مجاهد بودن تیرباران شد. حتی پدر و مادر این خانواده هم یکی دو سالی در بندهای سیاسی بودند. خود عباس هم بعنوان هوادار مجاهدین ده سال زندان بوده، هفت سالی هم در اشرف بوده

ولی اصل داستان نه عباس و بیماریش است نه عاطفه خانوادگی و نه ارزشهای انسانی و یا پرنسیبهای سیاسی… همه اینها ابزاری است که رذیلانه توسط ایرج مصداقی در صفحات مجازی، برای سربریدن حقیقت و انکار واقعیت بکار گرفته میشود. جفاکاریی که در اولین قدم با نامردی تمام «وجود یک زن سالار» یعنی همبند عزیزم پروین را کاملآ نفی میکند و در قدم بعد شریرانه تمامیت یک جنبش، تشکیلات و رهبری آن را میالاید  .
برای او درد و رنج دیگران، و مرگ پدران و مادران، و کشته شدن مجاهدان و رزمندگان، و هر شکست و پیروزی جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و خلاصه هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگری در صحنه سیاسی ایران، قبل از هرچیز در ذهن بیمار و مالیخولیای او «سوژه ای» است برای نفرت پراکنی و هرزه نویسی علیه مجاهدین و رهبری آن!

شاید باورش و یا درکش مشکل باشد ولی متاسفانه حقیقت دارد. همین بیماری و بستری شدن عباس (ابراهیم) را ببینید، چند سال پیش هم او با همین بیماری سرطان مغز در همان کشور محل سکونتش یعنی انگلستان بستری شد، جراحی شد و حتی متاسفانه در زیر عمل دچار سکته مغزی شد… حالش هم اصلآ خوب نبود ولی عباس اصلآ بخودش این حق را نداد که «زن» سابقش را بعنوان «مایملک» دائمش از اشرف احضار کند و تازه مثل اینبار بقول خودش «افشاگری» هم بکند.

مشخص است که در این جنگ روانی جدید هم مثل تمام سوژه های دو سه سال اخیر، باز هم کانون نفرت و انبان کینه و منبع این کینه ورزی ویرانگر خود مصداقی است. نمیشود از سوئد به لندن برود و با سواستفاده ناجوانمردانه از درد و رنج یک خانواده داغدار که اتفاقآ افتخار و سربلندی عزیزان جانفشان شان با اعتبار خانواده بزرگ مجاهدین و فدایی عجین است، زهر و کین پایان ناپذیرش را بر سر و روی همین مجاهدین سراپا خونین تخلیه نکند.

به تاریخ نوشتن نامه احضاریه از طرف عباس و پسرش و انتشارش در سایت پژواک مصداقی توجه کنید، کار خودش است…. ادامه اش هم مثل سوژه های قبلی است، ورود باند قلمزن مربوطه و فرافکنی منجلاب درونی، و بعد انتشار نامه دادخواهی از طرف خانواده با همان ادبیات مصداقی و تولید فیلم و مصاحبه و هزار دروغ و دغل دیگر.. البته تمام این «روشنگریهای» فی سبیل الله هم، بی کم و کاست در دهها سایت آلوده «وزارتی» ساعت به ساعت با عکس و تفصیلات چاپ و بازنشر میشود!

راستش در این یکی دو سال و در پروسه این جنگ کثیف روانی، به تلخی سعی میکردم از ورود و دخالت مستقیم در آن پرهیز کنم چرا که فکر میکردم این فضای آلوده و آشفته هرچه بیشتر مورد سواستفاده وزارت جهنمی اطلاعات آخوندی قرار میگیرد. ولی بتدریج برایم محرز شد که اتفاقآ تمام این اتفاقات در چهارچوب همان پروژه پلید «شیطان سازی» و بی اعتبار کردن اپوزیسیون ملایان، توسط خود «وزارت» و ستاد «نفاق» آن هماهنگ و هدایت میشود. چگونگی و مکانیزم این کنترل، نقش و ماهیت بازیگران این کارزار نامشروع، و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه آنان، چندان تفاوتی در نتیجه کار ندارد. از نظر من و در یک تصویر کلی تر، در این جنگ سیاسی روانی ما با خود وزارت اطلاعات طرف هستیم.

بهرحال داشتم از همبند عزیزم، آن زن آزاده و مجاهد خلق پروین فیروزان میگفتم و اینکه او در برابر اِعمال نظر و دخالت این مردان صاحب اختیار! به حریم زندگی شخصی و سیاسی اش و سواستفاده دشمن حاکم، در یک نامه سرگشاده به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل مینویسد:

« سایت‌های وزارت اطلاعات مدت‌هاست در مقالات و نامه‌هایی توسط همسر سابق من بنام ابراهیم محمد‌رحیمی که ۱۸ سال پیش از یکدیگر طلاق گرفته و هیچ نسبتی با من ندارد، علیه شخص من لجن پراکنی نموده و چنین وانمود می‌کند که من خلاف انتخاب خودم در لیبرتی هستم و خواستار دیدار با من شده است…. من یک دختر جوان نیستم که فریب کسی را بخورم. من زندگی و مسیرم را خودم انتخاب کرده‌ام و به آن عشق می‌ورزم. من ۵۳ ساله و لیسانس هستم و به ‌اندازۀ کافی سرد و گرم‌ چشیده‌ام که استقلال رأی داشته باشم…. »

آنوقت در برابر این درخواست و دادخواهی ساده و حداقلی یک زن آزاده با آن سوابق و دانش و تجربه، بلافاصله مصداقی با تهمت و تحریف وارد میشود و همان اول کار در هرزنامه خود، تمام شخصیت و منزلت و درک و شعور و حتی موجودیت این «زن رزمنده» را لگدکوب میکند و با رذالت مدعی میشود این نامه را مسعود رجوی نوشته است و پروین فقط امضا کرده است! یعنی که این «ضعیفه» اساسآ چنین حق و توانایی ندارد، شعور و اراده ای از خود ندارد، بلد نیست چیزی بنویسد، حتی زبان گفتن هم ندارد، اصلآ حق وجود ندارد!

تصورش را بکنید سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد… زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند!

نفرت پراکنی او به همین جا ختم نمیشود. در همین هرزنامه، پروین و پروین ها توسط این فرد فرومایه متهم میشوند که در مناسبات داخلی خود با رهبری مجاهدین آلوده به روابط جنسی بوده اند… واقعآ تنم میلرزد از اینهمه بی شرافتی وقتی چنین اتهاماتی را میخوانم. در آن سالهای خون و جنون در زندانهای خمینی، حتی لاجوردی و حاج داوود رحمانی هم برای زدن چنین اتهاماتی به ما دچار دست انداز میشدند… بسیاری میدانند و تجربه کرده اند و عمیقآ باور دارند که در تاریخ سیاسی معاصر ایران، نسل دختران و زنان مجاهد خلق در زمره پاکترین، پاکبازترین و پرهیزکارترین بوده اند. چنین اتهامات اخلاقی و کثیفی فقط از درون ذهنی تراوش میکند که یا خودش آلوده و ناپاک بوده است و یا در سقوط و انحطاط به چنین منجلابی رسیده است.

حالا عدالت و انصاف را ببینید، زنی رزمنده و آزاده با کوله باری از تجربیات گرانبارِ یک نسل، با پنجاه و چند سال سن حق ندارد در مورد زندگی و آینده خودش و نقشه مسیر و مشی مبارزاتی اش تصمیم بگیرد و انتخاب کند ولی بدخواهانش و دشمنان سازمان آرمانیش این حق را دارند که از راه دور برای او تصمیم بگیرند و او را وادار کنند از اصول اعتقادی و سیاسی که سی چهل سال برایش جنگیده دست بشوید، به همسنگران و همرزمانش پشت کند… و بفرموده هرچه زودتر خودش را از «لیبرتی» به لندن و نزد شوهر سابق اش که بیمار است برساند.

سالها پیش وقتی عباس، بهردلیلی تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران مجاهدش گرفت قاعدتآ پروین معترض او نشد که جاگذاشتن همسر سابق آنهم یک زن در وسط بیابانهای عراق با مرام «لوطی گری و جوانمردی» جور در نمیاید… چرا که بحث بر سر دو انتخاب و دو مسیر کاملآ متفاوت از زندگی بود و آن دو دیگر هیچ پیوند و تعهد خانوادگی نسبت به هم نداشتند. یکی برای ادامه مبارزه با فاشیسم مذهبی در کنار یاران ماند و ایستاد و دیگری بدنبال زندگی شخصی خود رفت

بنگرید حالا که پروین فقط با یک نامه از حق انسانی و استقلال نظر خود دفاع کرده، تازه طلبکار هم شده اند که چرا ول نمیکنی و نمیایی پیش ما! میدانم ممکن است باور نکنید ولی بروید نگاهی به سایت پژواک مصداقی و دیگر سایتهای آلوده وزارت اطلاعات بکنید تا ابعاد این فاجعه را بهتر متوجه شوید.

طنز روزگار را می بینید! در فرهنگ منحط مصداقی و باندش هرکس که از مجاهدین جدا شود و ترک صحنه نبرد و مقاومت علیه رژیم را بکند میشود «منتقد دلسوز» و اگر با پایداری و وفاداری بایستد و جانفشانی کند میشود «اسیر فرقه رجوی» و موجودی بی هویت تا حد یک «امضا» پای یک نوشته! و البته با دهها و صدها صفحه یاوه گویی و ردیه نویسی و نفرت پراکنی علیه شان و راه و راهبرانشان… ولی وای به روزی که کسی مثل پروین فقط با یک نوشته تک برگی، دست آنها را رو کند و بساط فریبکاری و شیادی شان را بهم بزند آنوقت در صفحات مجازی هوار هوار میکنند که این «فروریختن انسانیت» است، این «اوج حضیض و بیرحمی و بیشرمی» است… و ما «داد خواهیم این بیداد را»!

بله متاسفانه عباس بیمار است و در یکی از بهترین بیمارستانهای لندن بستری و تحت نظر میباشد و به لحاظ پزشکی هرکاری که نیاز باشد قطعآ از او دریغ نمیشود… حالا موج موشک پرانی و سونامی آتش و خون در لیبرتی به کنار، ولی آیا مدعیان «بیداد» پروین، از درد و رنج و بیماری او و یارانش هم سخنی میگویند؟ آیا نمیدانند که پروین و پروین ها در زندان لیبرتی از حداقل امکانات پزشکی و درمانی نیز محروم هستند و در حال «زجرکُش» شدن هستند؟ آیا نمیدانند برخی از آنان با چه بیماریهای طاقت فرسایی تا لحظه مرگ درد میکشند ولی حتی دریغ از یک داروی مناسب و مسکّن…. آیا نمیدانند که بعضی از آن زنان و مردان پاکباز با یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که بسادگی قابل درمان است بخاطر ممانعت عمدی مزدوران رژیم درعراق و عدم معالجه بموقع، دچار کوری یا ناشنوایی یا حتی فلج و نقص عضو میشوند؟ آیا آن مدعیان و «منتقدین دلسوز» مجاهدین نمیدانند که حتی بیماران صعب العلاج ساکن لیبرتی را هم به این سادگی اجازه خروج و رفتن به امریکا و اروپا و جایی مثل لندن نمیدهند؟

من خودم هیچوقت در اشرف و شرایط نظامی و جنگ آزادیبخش نبودم و چنین انتخابی نکردم ولی به انتخاب یاران و همبندان دلاورم مثل پروین با افتخار احترام میگذارم. همانطور که در همین متن نیز صرفآ از حق انتخاب آنان دفاع میکنم و معتقدم آنان، همه آن سالار زنان، در خط مقدم مقاومت برای آزادی مردم ایران قرار دارند

در زندگی خانوادگیم نیز تجربه تلخ از دست دادن برادر عزیز و جوانم محسن را بخاطر بیماری سرطان در دهه شصت داشته ام. در حالیکه بنا بر تشخیص پزشکان فوق متخصص امریکایی در آن زمان، من میتوانستم حتی ناجی او باشم ولی زندان و عدم پذیرش شرایط زندانبانان رذلی همچون حاج داوود رحمانی و ناصریان یا همان آخوند مقیسه سفاک… باعث تاخیر پنج ساله ای شد که نهایتآ برادر مهربان و روشنفکرم چند ماه بعد از رهایی من از بند و زندان، در اولین روز ژانویه سال 1989 از آغوشم پرکشید و رفت… میخواهم بگویم که با تاسف و تاثر میتوانم شرایط خانواده داغدار محمدرحیمی را درک کنم و برای عباس صمیمانه آرزوی سلامتی دارم.

روی صحبتم اما با آن فرومایگانی است که بدنبال یافتن سوراخ یا حلقه ضعیفی در خانواده های زجرکشیده و سوخته دل مجاهدین، از هر سوژه ایی برای تخریب حیثیتی و تشدید تضادهای فرعی درون اپوزیسیون، علیه مجاهدین و رهبرانش، به شکل تنفرانگیزی سواستفاده میکنند. مسئله فقط به دو سه سال اخیر مربوط نمیشود و ریشه در سالهای دورتر دارد. من نمونه اینکار زشت و ناشایست را در رابطه با بستگان و دوستان نزدیک خودم نیز شاهد بودم و از این بی پرنسیبی واقعآ جاخوردم. داستان مربوط به دهسال پیش است زمانی که من و همسرم، ایرج مصداقی را بعنوان یک «دوست همدرد و همراه» به خانه و زندگی خودمان دعوت کردیم و او را محرم و مورد اعتماد میدانستیم و به بستگان و دوستان نزدیک معرفی کردیم… ولی متاسفانه مدتی بعد متوجه شدم که یکی از اهداف شخصی او در هر محیط یا خانواده مجاهدی که برده میشد و یا وصل میشد، یافتن حلقه ضعیف برای مسئله دار کردن و ایجاد سوراخ در روابط و مناسبات منسجم و صمیمی بچه ها بود… جزئیات این تجربه و خاطره خیلی ناخوشایند را فعلآ ازش درمیگذرم.

دیروز وقتی صحبتهای پسر بیست ساله پروین و عباس را روی نت شنیدم و اینکه با سادگی از صحبت تلفنی با مادرش در لیبرتی میگفت: « به مامانم گفتم بیا بیرون از اونجا، اونجا برات خوب نیست…» واقعآ متاثر شدم. امروز هم باصطلاح نامه ای که بنام او منتشر کردند را دیدم. نوشته ای که در آن زهر و کین مصداقی در تمام خطوط آن موج میزند، اصلآ دست خط خود مصداقی ست… راستش وقتی خودم را بعنوان یک مادر جای پروین میگذارم قلبم به سختی میگیرد که اینها چطور با بی پرنسیبی پسر جوانش را که چیز چندانی از مسایل سیاسی نمیداند در مقابل او قرار داده اند و چطور با شیادی از او و عواطفش بعنوان یک وسیله و اهرم فشار روی پروین استفاده میکنند که از انتخابش دست بکشد.

تازه ایکاش ابعاد مسئله فقط در حد درگیری و تنش عاطفی درون یک خانواده بود. چیزی که این پسر جوان، مثل پسر خود من، هیچ اطلاعی از آن ندارد ولی قطعآ امثال مصداقی کاملآ به ابعاد و تاثیرات بیرونی آن آگاهی و اشراف دارند این است که همه این اتفاقات و جنجالهای ناجوانمردانه، صرفنظر از اینکه از کجا و توسط چه کسی استارت میخورد، حلقات متصل پروژه بزرگی است که توسط مدیرکل ستاد «نفاق» در وزارت جهنمی اطلاعات برای لجن مال کردن نیروی محوری اپوزیسیون، هماهنگ و مدیریت میشود.

قطعآ این نه اولین سوژه جنگ روانی دشمن غدار علیه فرزندان مجاهد و مبارز میهنمان ایران است و نه آخرین آن خواهد بود. ولی در پس همه این ماجراهای تلخ و ناگوار، درس و تجربه آموزنده ای نیز وجود دارد. از جمله عبرت انگیز است وضعیت فردی که روزگاری خودش را سخنگوی زندانیان سیاسی مجاهد و صدای سربداران راهروهای مرگ و فعال مستقل حقوق بشری… قلمداد میکرد و حالا در جمع اکثریت عظیم زندانیان سیاسی مجاهد در داخل و خارج از کشور، مطرود و منفور است. بخصوص بیشتر بچه های زندانی سیاسی کنونی که در رویارویی مستقیم با جلادان و بازجویان اسلامی، و تجربیات روزانه شان از شکنجه های روانی درون زندان، شناخت عینی تر و عمیقتری از نقش مکمل این گونه نارفیقان در جنگ روانی دشمن ضدبشری علیه زندانیان سیاسی دارند. در این مورد جای صحبت بسیار است که فعلآ بماند….

البته او خودش بهتر از هرکس دیگری از این تنفر گسترده اطلاع دارد و برای همین در سایت پژواک جرئت نمیکند به سرشناسترین و شجاعترین زندانیان سیاسی کنونی ایران حتی نزدیک شود. دلیرانی همچون علی معّزی، سعید ماسوری، صالح کهن دل، ماشالله حائری، مریم اکبری منفرد، افشین بایمانی، میثاق یزدان نژاد، فرزاد مددزاده و… که هیچ مطلب یا خبر یا بیانیه ی از آنها چاپ نمیکند. یا بطور مثال در رابطه با درگذشت مادران دلاوری همچون مادر داعی و مادر دشتی … که همین هفته های اخیر، با عکس و فیلم در صدر اخبار طیف گسترده اپوزیسیون قرار داشتند جرئت نمیکند در سایتش چیزی از اخبار و رویدادهای عالمگیر مرتبط با آنان انتشار دهد. حتی صحبتهای طوفانی دکتر ملکی بر سر مزار مادران مجاهد را هم سانسور کامل میکند… چرا که مصداقی پس از آن سقوط و انحطاط سیاسی و اخلاقی و هم کاسه شدن با اطلاعات آخوندی، تمام وجودش مملو از نفرت و کینه است نسبت به نام رجوی و راه مجاهدین و هر آنکس که به آنان وفادارست. وضعیت رقت انگیز و البته عبرت انگیزی است!

بدون تردید آینده سیاسی ایران به حذف فاشیسم مذهبی و سقوط ملایان راه خواهد برد. این قانون تکامل و اراده خلق و مشیّت الهی است. کی و کجا و چگونه؟ من نمیدانم! ولی مطمئن هستم در آن روز تک تک ما، همه ما، چه زنده و چه مرده، در پیشگاه تاریخ و نسل پیروز فردا، مورد قضاوت عادلانه و بدون اغماضی قرار خواهیم گرفت که در سخترین و مهیب ترین دوران حیات مردم و میهن خود در کدام سوی تاریخ قرار گرفتیم و حرکت کردیم:

آیا در میانه میدان جنگ سیاسی و نظامی، با رزمندگان آزادی همسو بودیم یا با دشمنان آزادی؟ با جلادان حاکم هم جبهه شدیم یا با مجاهدان محکوم؟

مینا انتظاری

۸ دی ماه ۱۳۹۴

Mina.entezari@yahoo.com

نادر نادری یا پاسدار نادری گماشته لمپنی از مافیای وزارت اطلاعات که فقط بارکش حقیر ملاها در فرانسه میباشد

نادر نادری یا پاسدار نادری گماشته لمپنی از مافیای وزارت اطلاعات که فقط بارکش حقیر ملاها در فرانسه میباشد

نادر نادری یا پاسدار نادری

گماشته لمپنی از مافیای وزارت اطلاعات که فقط بارکش حقیر ملاها در فرانسه میباشد


داوود باقروند مامور شناخته شده سپاه تروريستي قدس وگماشته محمود علوي وزير اطلاعات نظام كه مدتي است به آلمان اعزام شده بعد از اينكه با پاسدار تروريست وعضو شبكه تروريستي وزارت اطلاعات عیسی آزاده ومزدور سپاه قدس ديگر بنام قربانعلي حسين نژاد هم تيم شدند اينك در حال گسترش شبكه تروريستي وزارت اطلاعات وسپاه تروريستي قدس در فرانسه ميباشند بهمين دليل وزارت اطلاعات آزاده را با پاسدار نادر نادري چفت كرده تا ضمن درست شدن كارهاي قانوني واقامتي هماهنگي هايي سر كارهاي ايذائي وتروريستي عليه پناهندگان مخالف نظام انجام دهند 
نادر نادري را بهتر بشناسيم
نادر نادري در مرداد ماه سال 83در تيف به شبكه وزارت اطلاعات وصل شد و در ارتباط با مزدوران بهزاد عليشاهي و جواد فيروزمند، يكي از هستههاي اوليه وزارت بدنام را به همراه محمد رزاقي، محمد كرمي، مجيد روحي و حسن پيرانسر در آنجا تشكيل داد.
وزارت اطلاعات براي تسهيل ارتباطات آنها يک دستگاه  تلفن موبايل دراختيارشان گذاشته و آنها از اين طريق، اخبار و اطلاعات تيف را روزانه به اطلاعات گزارش ميكردند.

۱۳۹۴ آذر ۲۹, یکشنبه

خامنه ای وشدت بیماری احتمال مرگ قریب الوقع وبحران جانشیني با اخباري از درون نظام



خامنه ای وشدت بیماری احتمال مرگ قریب الوقع وبحران جانشیني با اخباري از درون نظام

خامنه ای وتمامیت نظام ولایت فقیه در یک بن بست مرگباری قرار گرفته است در این میان شدت بیماری خامنه ای واحتمال مرگ قریب الوقوعش بحران جانشینی خامنه ای ای را در صدر اولویت ها قرار داده وروی میز حاکمان خونریز ولایت فقیه آورده است.
موضوع سوریه شکستهای پی در پی زخمی واز دور خارج شدن قاسم سلیمانی
بیشتر بخوانید

قاسم سلیمانی از دور خارج شد - تلاشهای مذبوحانه ومضحک سپاه پاسداران برای پوشاندن وضعیت ودرحال مرگ قاسم سلیمانی

 

بالا رفتن احتمال فوت قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس

ریزش خاکریزهای خامنه‌ای در سوریه و یمن

 شاخ استراتژی مداخلات بخصوص در استان سی وپنجم خامنه ای ویا بقول ملاها عمق استراتژیک نظام ویا تضمین امنیت نظام در تهران وبهلاکت رسیدن حسین همدانی که هلاکت ومرگ بیشمار از سرداران سپاهجهل وجنک جنایت را بدنبال داشت وبدتر از همه احتمال برکناری اسدعلیرغم مجیزگوئی های خامنه ای از پوتین که الان ممکن است خامنه ای ونظامش را بخاطر منافع کلان جا گذاشته یا ول کند وشاید هم بفروشد.
کاربه جائی رسید که باند رفسنجانی سر سوریه وشکستهای استراتژیک خامنه ای سیاست خامنه ای را زیر علامت سئوال برده وحسابی عظمای زهر خورده که خودش ساقی آن بوده است را شلاق کش کرده وگفته که ما در باتلاق وتله سوریه گیر افتاده ایم
بیشتر بخوانید

خامنه ای ونظامش به مرگ وفروپاشی نزدیک شده است دوائی جز سرنگونی ندارد

 ونماینده هم باند رفسنجانی هم در مجلس پته خامنه ای را با افشاگری علیه حزب بعث سوریه وپدر بشار که دیکتاور وآدمکش بودند رو آب انداخته است.
همه ما میدانیم نه تنها خامنه ای خمینی نیست که با یک اخم یا تشر باندهای متخاصم را سر جایشان بنشاند که خامنه ای 10 سال قبل هم نیست او یک ولی فقیه زهر خورده ایست که شب وروز خواب قیام میبیند ودرفش قیام کاوه های وطن را بالای سرش 24 ساعته حس میکند والا که با 80 موشک آدرس آلترناتیو خودش را نمیداد.
خلاصه حرف این است که برجام وبرشام ستونهای زیر پای نظام را کشیده است یعنی نظام در حال فروپاشی است .
اگر شدت بیماری خامنی ای ومرگ قریب الوقوع او را به این مسئله برجام وبرشام بیفزائیم میشود آن شعری که میگوید
آنچه خوبان همه دارند تو یكجا داری
از همه اینها که بگذریم که ممکن است کم وزیاد مطبوعاتی هم شده باشند
به چند نمونه نگاهی میاندازیم ورد میشویم
 حمله‌های تبلیغاتی به هاشمی رفسنجانی در ارگانهای تبلیغاتی خامنه‌ای و سپاه روزمره شده‌است. چنان‌که جلو سخنرانی فائزه هاشمی را گرفتند و هم امروز، 26 آذر 93، کیهان دو عنوان برضد هاشمی و فرزند او داشت. دریکی، مهدی هاشمی را کسی می‌خواند که برای وضع و اجرای تحریم‌ها توسط امریکا، لابی‌گری کرده‌است و در دیگری، هاشمی رفسنجانی را کسی می‌داند که در «فتنه 88»، نه جانب «نظام» که جانب «فتنه‌گران» را گرفته‌است.  جعفری، فرمانده سپاه نیز گفته‌است: بعضی‌ها می‌خواهند فتیله مبارزه با امریکا را پائین بکشند. زمینه اصلی مصاحبه محمد خامنه‌ای نیز، نه رهبری بعد از خمینی که رهبری بعد از خامنه‌ای است. از این‌رو، مجلس خبرگان و انتخاباتش مهم شده‌است:
 حالا دیگر فاش می‌گویند که نباید گذاشت هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان آینده، حتی یک اقلیت حدود 20 درصدی داشته باشد. رقیبان او می‌کوشند جلو عضویت او را در مجلس خبرگان بعدی نیز بگیرند.
 برنامه حذف هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و موسوی و کروبی همچنان در حال اجرا است. لذا، حمله به هاشمی رفسنجانی همراه است با حمله به «سران فتنه».  هم‌زمان، در 26 آذر، نشریه وطن امروز، رشوه ستانی مهدی هاشمی که اینک «پرونده کرسنت» گشته‌است، را مطرح کرده‌است و خبرداده است که دادگاه لاهه  ارگانهای تبلیغاتی سپاه و بیت، روزمره، حکومت روحانی را تحت حمله‌های تبلیغاتی قرارداده‌اند. زمینه حمله، یکی قول او درباره سپاه و دیگری سرنوشت اقتصاد کشور را به نتیجه مذاکرات گره زدن است. هاشمی رفسنجانی حکومت روحانی را مظلوم‌ترین حکومت بعد از انقلاب می‌داند و دیگری می‌گوید برای روحانی و حکومت او، هر چهار روز یک بحران می‌سازند.
حالا میخواهم توجه شما را به خبرهائی جلب کنم که از درون باندهای مختلف نظام بدست ما رسیده است.
در یک جلسه خصوصی احمد خاتمی گفت :
"این سالها ما چه زجرها که نکشیدیم چه بحرانها وطوفانها که از سرنگذراندیم
شخصا خناق گرفتم ازدست خواص وخاندان هاشمی ما نمیگذاریم ونباید هم بگزاریم اینها حوس جایگاه رهبری کنند بهایش هرچه باشد خواهیم پرداخت حتی اگر لازم باشد مثل امام عمل کنیم ما سپاه را داریم سیستم آقا مجتبی وآن نعمت موازی (اشاره به سیستم اطلاعات وامنیت موازی که خامنه ای توسط حجازی وگلپایگانی در بیتش همیشه داسته است وبسیاری از ترورها برکناریها و...) هم که هست یادتان امام چی گفته بود  "
گلپایگانی همه کاره امورات خامنه ای دریک جمع خصوصی :
" ما میدانیم که چرا نوه امام را رو کرده اند ما اطلاعات دقیق داریم اینها از این طریق میخواهند فرش را از زیر پای ما بکشند درست است که میگویند مستقل اما پست پان یک فتنه خوابیده است این یک جنگ جمل است وما هم مثل جنگ جمل عمل خواهیم کرد اگر ما کوتاه بیائیم وآنها پایشان به جایگاه رهبری برسد سر همه ما را زیر آب میکنند "
دبیر کل حزب موتلفه اسلامی در مطبوعات ومصاحبه جمله زیر وچیزهای مشابه سر وحدت حبیبی خطاب به آیت الله نوری همدانی ابراز کرد:
ما می‌دانیم که‌ شأن مرجعیت باید در کشور حفظ شود اما از شما تقاضا داریم به وفاداران انقلاب توصیه کنید با یکدیگر ائتلاف کنند.
اما بعد در یک جمع کوچک وخصوصی تر :
"گل کار این 26 سال ما در همین صحنه تعیین رهبری خلاصه میشود ما حتی اگر لازم باشد برای یک جنگ وخونریزی باید آماده باشیم اما فراموش نکنید این یک روئل نهائی است هر کش ذوتر کشید نه تنها برنده که زنده است چرا ما
اول نکشیم ."
آری به این میگویند بن بست مرگبارنظام ولایت فقیه.
 خامنه ای مریض ودر حال مرگ است اسد هم با اخبار امروزومصوبه شورای امنیت سازمان ملل برای برکناری اسد بیرون داده خوب مشخص نیست اما روسیه هم موافق بوده والا میتوانسته وتو کند خبرهای درونی ما هم از یک خونریزی برسرجانشینی خامنه ای حکایت میکند وبقول خودشان منتظریک جنگ جمل هستند
تیغ قیام هم بر سر نطام در گردش است پس همه این آماده سازی ها ها وتمهیدات هر دو باند دردی از نظام دوا نخواهد کرد .
نطام خونریز وپوسیده ولایت بدست مردم ومقاومت ایران وقیام سرنگون خواهد شد این خواست مردم وحکم تاریخ است نظامهای دیکتاتوری بطورعام وولایت فقیه بطورخاص بر فرد متکی است خامنه ای هم خواهد مرد ونظامش هم بدست مردم ئمقاومت ایران به زباله دان تاریخ ریخته خواهد شد