۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

یک پروسه دردانگیز و تلخ - قسمت ششم زری اصفهانی

یک پروسه دردانگیز و تلخ - قسمت ششم زری اصفهانی




لطفا قبل از خواندن مطلب اول ویدئو کلیپ را نگاه کنید تا بعد توضیحاتش را بدهم

دیگر اینکه خواستم خواهشی بکنم از دوستان عزیزی که به من لطف دارند و گاها مطلب و یا شعری از مرا درکامنت های وبلاگ دریچه میگذارند
من بی نهایت از توجه و محبت شما سپاسگزارم ولی لطفا اینکاررا نکنید . من بهیجوجه دوست ندارم که اثری و نشانی از من درآن وبلاگ باشد و اگر هم لینک های مطالب مرا میگذارند چیزی نیست که من خواسته باشم .و خودشان اینکاررا کرده اند حالا برای هرمنظوری که دارند .

از آقای منصور لرستانی هم پوزش میخواهم .. حقیقت اش وقتی هیچکس درآن وبلاگ اسم ندارد و همه ناشناس اند و یا الف اند یا الف - نون اند یا دلقک اند و یا خردجال و اسب ابلیس و چنین چیزهایی و هیچ نشانی از فردی حقیقی و حقوقی درآنجا یافت نمیشود و همه چیز دروغ  و کلک به نظر میرسد باور اینکه یک آدم درست و حسابی  هم آنجا برود کامنت بنویسد برای من مشکل است 

برای مقدمه بحث بهتر است یک کامنت از خود شاعر سابق شروع کنم وکمی آنرا حلاجی کنم

برای اینکه کسانی که درجریان پروسه و سوابق آن شاعر درگذشته نیستند کمی بیشتر درجریان  قرار گیرند بخشی  از کامنت آن جناب خطاب به من  این است که" رجوی باید خوشحال  (یا خوش شانس )باشد که کسانی مثل تو را دارد !"که البته متوجه هستید که جمله طعنه آمیز است و یعنی بیچاره رجوی که کسانی چون تو را دارد که از او حمایت کنند!!دراینجا باز باید بگویم

هللویا !!


 چه ابراز نظر داهیانه و مستندی  بخصوص درمورد من ! ؟  چی شد چی شد ؟؟چطور زمانی که جناب  مستطاب رئیس الشعرا ء!! درگذشته هنوز وارد جنگ تما م عیار با مجاهدین نشده بود . و هنوزهم رگه هایی از عاطفه و احساس و احترام و تعهد نسبت به همرزمان سابق اش دراو مانده بود من آدم خوبی بودم و بدرد همه میخوردم و شاعر و نویسنده و مترجم توانایی بودم ( چندین بارد رنوشته های مختلفی که درشرایط خاص دردفاع از من نوشته بود این را متذکر شده بود )  و درمیان شاعرانی که با مجاهدین بوده اند از همه با احساس تر  و شاعرانه تر می نویسم و..( درمصاحبه با م . ساقی )و چطور زمانی که من ساعت ها و ساعت ها پشت کامپیوتر م می نشستم و شعرهای جناب  اجل اکرم شاعر ملی و مردمی و انقلابی را از روی دستخط مبارک و ملوکانه شان تایپ میکردم و ترجمه میکردم .و در آن زمانی که  هنوز ایشان چیزی درمورد اینترنت نمیدانست اولین یی میل را برای جناب ادیب الادبا درست میکردم و یا اولین وبلاگ و اولین سایت رابه اسم سایت اسماعیل وفا که البته بعدا تغییرش دادم به یک سایت عمومی ادبی - سیاسی که به اسم طلیعه سپیذه ذمان بود .

همه کارسایت را من میکردم . حداقل روزی 5-6 ساعت وگاهی بیشتر دراین رابطه وقت میگذاشتم . که دوستان مشترکمان درآن هنگام البته بخوبی درجریان هستند . و چون مطالب متعددی از جناب ایشان همیشه درسایت بودحتی آن سایت را هم درجاهایی که لینک داده بودند مثل سایت دیدگاه به اسم سایت اسماعیل وفا معروف شده بود.

درآنوقت البته من آدم خوبی بود م . و دوستی قابل احترام  و شاید هم خر خوبی بودم !!!که خودم از خوبیت و خریت ام خبر نداشتم !

من در یوتوب نزدیک به هفتاد ویدئو کلیپ دارم . که نزدیک به 60 تا از آنها دررابطه با سرودها و ترانه ها و اشعار جناب مستطاب شیخ الشعرا است !

که لیست اش را اینجا دراین لینک میتوانید ببینید

http://zariisfahani-videoclips.blogspot.ca/

البته چون کلیپ هار ا بسته ام . فقط اسامی را میتوانید ببینید

برخی از این کلیپ ها مثل کاوه میهن و یا ترانه بهار بزرگ که آهنگ های بسیار زیبایی هم از استاد محمد شمس روی آنهاست نزدیک به 50 هزار و بیشتر  بیننده داشته است .

شعار سهراب سپهری با صدای یغمایی ، ترجمه شعرهای عاشقانه نرودا با صدای یغمایی ، ترجمه اشعار اکتاویوپاز که خودم انجام داده بودم و او خوانده بود و موزیک گذاری کرده بود

همه این کلیپ ها را از نوارهای کاست کهنه قدیمی با وقت گذاری بسیار و با کمترین امکانات صوتی که داشتم ( یادم هست که بطور خاص رفتم یک

دستگاه صوتی برای تبدیل کاست ها به فایل های ام پی تریmp3 (

خریدم . حال بماند که چه میزان وقت من  صرف تصویر گذاری و پیاده کردن در یوتوب گذاشتن کلیپها میکردم . با امکانات آن زمان که خیلی هم ناچیز بود وسرعت های اینترنت و کامپیوترکه  اساسا قابل مقایسه با الان نبود

و همه اینکارها را هم به این دلیل انجام میدادم که ادبیات  انقلابی و مبارزاتی بخصوص تاریخچه فرهنگی - ادبی مجاهدین خلق را معرفی کنم و بشناسانم .

بله درآنزمان که ایشان حتی هروقت کمترین اشکالی درکار وبلاگش پیدا میکرد به من مراجعه میکرد . و از من کمک میخواست . من فردی لایق و کارآمد و خوب بودم  و حداقل اینقدر ارزش داشتم که از کسی حمایت کنم !!

بدرستی یادم هست که یک بار مشکلی در یک وبلاگش ایجاد شده بود و بلاگ اسپات برایش یی میلی فرستاده بود که متوجه نشده بود . آن یی میل را به من فور وارد کرده بود .

من رفتم روی لینکی که بلاگ اسپات داده بود و دیدم وبلاگی که یوزر نیمش هست تاران ، گویا پس وردش گم شده است . ! که منهم برای پس ورد کلمه همایون را انتخاب کردم و برایش ارسال کردم!!

و از همان طریق بود که متوجه شدم شخصی که به اسم همایون تاران شعرهایی دروصف مجاهدین می نویسد اوست !

و به خاطر هما ن سابقه ای که من از داستان همایون تاران داشتم نوشتم که شعرها و کامنت هایی که با اسم مستعار در دریچه نوشته میشود بعید نیست که بیشترش را خود این جناب می نویسد

درآن زمان او شعری زیبا دروضف مجاهدین و دشمنانشان برای سایت طلیعه ارسال کرده بود . و من هی تلاش میکردم که شاعر آنها را بشناسم . که بعدا از طریق همان یی میل بلاگ اسپات و یوزر نیم تاران متوجه شدم .یک بارهم با همان اسم مستعار شعر زیبای کلاغ و عقاب از دکتر پرویز خانلری  را برایم ارسال کرده بود و  نوشته  بود درجواب دشمنی های اضداد مجاهدین این را چاپ کنید ( البته بعید نیست که ایشان باز بفرمایند که همه اینها را من فکر میکنم و وجود خارجی نداشته است)!!

شعر کلاغ و عقاب دکتر خانلری را دراین لینک میتوانید بخوانید خلاصه قصدم از این داستان ها این بود که چطور تا قبل از اینکه جناب ایشان زره جنگ بپوشد و شمشیر از رو ببندد و سوار برروسینانته دریک نیمه شب به جنگ مجاهدین برود ،من زنی هنرمند و مترجمی توانا بودم !! و حالا البته آنقدر بدرد نخور شده ام که حتی بدرد رجوی هم نمیخورم!!!

بازهم هللویا

یعنی همان نیمه شبی که  یک دفعه جناب ایشان خوابزده شد و باز یاد   همسر  جدا شده به سرش  زد  و درحالیکه چشمهایش را می مالید  درتاریکی به پشت کامپیوترش پرید و بدون اینکه لحظه ای فکر کند که دارد چه مینویسد  و اصلا بر چه مبنا یی چنین اتهام سنگینی را دارد به یک سازمان  رزمنده که از شش جهت در

محاصره است و درمیان خون و آتش گرفتار است وارد میکند  داد خواه خودکشی شدن  همسر سابق شد . و بعد هم اطلاعیه  با امضای همسر فعلی  برای آن مجاهدخلق که اگر بخواهی از قید اسارت آزاد شوی بیا که ما هستیم !!!

اینجا که بیایی در مهد دموکراسی  اروپا ما بند از دستهایت باز میکنیم و ترا دربهشت  فرانسه   پناه میدهیم !!آیا چیزی تحقیر آمیزتر از این برای یک زن جنگجو  که سالها درخط مقدم نبرد جان اش را درکف دستش گرفته و  جنگیده است  و هر لحظه طعم مرگ  را با همه پوست و گوشت اش چشیده است و بازهم مقاومت کرده است و ایستاده است وجود دارد که شوهر سابق و همسر شوهر سابق که هیچ ربطی به او از هیچ نظر دیگر ندارند و درمیدان جنگ با دشمن هم محلی از اعراب ندارند و دارند خلاصه زندگیشان را میکنند برای نجاتش اعلامیه بدهند ؟؟

طنز داستان هم این است که آخر اگر او جایی اسیر است و زندان است و دارد خودکشی داده میشود که این اطلاعیه را نمی بیند و نمی خواند !!و اگر هم بخواند و در زندان و اسارت باشد که نمیتواند جواب بدهد !!

فقط مضحکه ای که اگر کسی کمی هوشیاری داشته باشد و مثل آن پامنبر نشیننان آی کیو پنجاه دریچه زرد نباشد و عقب مانده ذهنی و منگول خدایی  نباشد که  کارش فقط به به و چه چه کردن  و واورین  ، واورین گفتن نباشد  قاه قاه از اینهمه ساده لوحی  ملا نصرالدینی میخندد .

فقط سرکار استوار می تواند همچین پلو تیکی بزند !!

برای زنی که دردست مجاهدین اسیر است و هرلحظه ممکن است اورا خودکشی بدهند ،  اعلامیه نجات در وبلاگ دریچه چاپ کردن درست مثل این میماند که برای نجات یک زندانی از زندان اوین کسی ماشین اش را درپارکینگ زندان پارک کرده و هی رو به زندان داد بزند که فلانی بیا بیرون منتظرتیم !!می بینید که وقتی در قصه ای دقیق شوید ، خوب می فهمید که همه سرو صدا ها فقط تبلیغات بوده است . و زمینه سازی برای یک یورش تمام عیار از همه طرف به مجاهدین که دربدترین شرایط دست بستگی از هرحیث به سرمی برند . بیمارانشان روی دستشان مانده اند وهر روز یکی بدلیل عدم رسیدگی های پزشکی میمیرد . خطر حمله های موشکی و حتی نفوذ مزدوران مسلح بداخل اشرف و کشتار هست و کوهی از مشکلات دیگر

و خلاصه قصه اینکه  من الان دیگر به درد هیچکسی نمیخورم وباید بروم مسافرت و استراحت کنم و بقول یک کامنت گذار نوشته هایم هم سطح دریچه را پائین می آورد ( شاید هم منظورش سقف دریچه بوده است)
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر